آيينه بندان شهر عشق و تنهايي



  اي بـــــــرادر از دهـــانت بوي بدي از شراب  تا هنـــــــوز مي آيد آخــــر لاف دينداري مکن  در نهاد ات ديو پستي  کشتـــــــه رحم و آشتي  در عـــــــزاي ناتــــــــــــوانيت الــم داري مکن  دير مي فهمي چه کردي با همين عقـــلِ کم ات  با همين عقل کــــــم ات عــــزم ستمکاري مکن  خود نداني فــــــــرق بيـــن دين و حرفِ بي بقا  حرف گفتن گـــــــر نداري هرزه تکراري مکن  اين خرافات است دين اش مي شماري تا هنوز  صله رحــــم است خواهر سعي بي عاري مکن  " مي بخور منبــر  بسوزان آتش اندر کعبه زن  ساکن بتخانه باش و مـــــــــردم آزاري مکن"  ----------------  شاعره رحيم جان




اي بـــــــرادر از دهـــانت بوي بدي از شراب

تا هنـــــــوز مي آيد آخــــر لاف دينداري مکن

در نهاد ات ديو پستي  کشتـــــــه رحم و آشتي

در عـــــــزاي ناتــــــــــــوانيت الــم داري مکن

دير مي فهمي چه کردي با همين عقـــلِ کم ات

با همين عقل کــــــم ات عــــزم ستمکاري مکن

خود نداني فــــــــرق بيـــن دين و حرفِ بي بقا

حرف گفتن گـــــــر نداري هرزه تکراري مکن

اين خرافات است دين اش مي شماري تا هنوز

صله رحــــم است خواهر سعي بي عاري مکن

" مي بخور منبــر  بسوزان آتش اندر کعبه زن

ساکن بتخانه باش و مـــــــــردم آزاري مکن
"
 ----------------


شاعره رحيم جان


 دستِ شفقت بسرم نِه، که سري تاقه شدم  خواب اين فاجعه را چند شبي ديده بودم  خواب ديدم دهنم را اثرِي دندان نيست  بي کسي مرحله يي آسان نيست،  ميکشم بار جهالت، که توانم نرسيد  اين چه مذهب، که خدايش همه ظلم است و همه ظُلمانيست  اين چه رسوائي که در جان من آتش بزنند  همراه دفتر شعرم ، هنرم زندا نيست  رُو سَري سوخته ام، ز-آنکه دلم سوخته شد  ختم اين قافله بشکستن ِ پيمانش بود  حالم از حالتِ فرخُنده غم انگيز تر است  شمع را سوخته آن رشته که در جانش بود ----------  شاعره رحيم جان


 



دستِ شفقت بسرم نِه، که سري تاقه شدم

خواب اين فاجعه را چند شبي ديده بودم

خواب ديدم دهنم را اثرِي دندان نيست

بي کسي مرحله يي آسان نيست،

ميکشم بار جهالت، که توانم نرسيد

اين چه مذهب، که خدايش همه ظلم است و همه ظُلمانيست

اين چه رسوائي که در جان من آتش بزنند

همراه دفتر شعرم ، هنرم زندا نيست

رُو سَري سوخته ام، ز-آنکه دلم سوخته شد

ختم اين قافله بشکستن ِ پيمانش بود

حالم از حالتِ فرخُنده غم انگيز تر است

شمع را سوخته آن رشته که در جانش بود
----------

شاعره رحيم جان


«شاعره رحيم جان» شاعر و ترانه‌سراي تاجيکي است  که در تاجيکستان و ميان پارسي‌ زبانان زني پر آوازه است.  او يک روز بهاري در سال 1977 (1355)، در خانواده‌اي کارگر و متوسط در شهر وحدت به دنيا آمد.  خانواده‌اش بدون اينکه ‌از‌ آينده او خبر داشته باشند نام اين نوزاد را «شاعره » گذاشتند.  گويي تقديري نانوشته رقم خورده بود تا از ميان سه دختر و چهار پسر خانواده  تنها او با کلمات و آواز زندگي کند.  مادر او زني فرهنگي و معلم مدرسه بود.  در خاطرات کودکي «شاعره»، مادرش هميشه کتاب مي‌خواند.  پدرش کارگر ساده‌اي بود و از اينکه دخترش شعر مي‌گفت زياد راضي به نظر نمي‌رسيد.  اما «شاعره» حمايت‌هاي مادرش را داشت.  در سال 2003 بود که اولين مجموعه‌اش با نام «نخستين نامه‌هاي درد» منتشر شد  و باني انتشار اين کتاب کسي نبود جز مادرش.  مادر تمامي شعرهاي شاعره را جمع کرده  و به‌صورت پنهاني پيش اديبان و منتقدان زيادي مي‌برد  و به‌صورت مخفي آماده چاپ مي‌کند.  «شاعره» وقتي کتاب را آماده چاپ مي‌بيند  اشک شوق مي‌ريزد و به مادرش مي‌گويد  که اين شعرها تنها کلماتي هستند  که درون طوفاني مرا نشان مي‌دهند  و براي کاهش درد درونم است که مي‌سرايم؛  اما وقتي مادر مي‌گويد که آرزو دارد مجموعه اشعار «شاعره» را در دست بگيرد،  او تنها از مادرش مي‌خواهد که براي بازبيني و انتخاب نام به او کمي فرصت دهد.  اما داستان شعر گفتن او داستاني متفاوت است و به دوران کودکي‌اش برمي‌گردد.  روايت زندگي شاعره رحيم جان زني از ديار تاجيکستان را در مجله #ن_و_زندگي_شماره 4 بخوانيد


 


«شاعره رحيم جان» شاعر و ترانه‌سراي تاجيکي است

که در تاجيکستان و ميان پارسي‌ زبانان زني پر آوازه است.

او يک روز بهاري در سال 1977 (1355)، در خانواده‌اي کارگر و متوسط در شهر وحدت به دنيا آمد.

خانواده‌اش بدون اينکه ‌از‌ آينده او خبر داشته باشند نام اين نوزاد را «شاعره » گذاشتند.

گويي تقديري نانوشته رقم خورده بود تا از ميان سه دختر و چهار پسر خانواده

تنها او با کلمات و آواز زندگي کند.

مادر او زني فرهنگي و معلم مدرسه بود.

در خاطرات کودکي «شاعره»، مادرش هميشه کتاب مي‌خواند.

پدرش کارگر ساده‌اي بود و از اينکه دخترش شعر مي‌گفت زياد راضي به نظر نمي‌رسيد.

اما «شاعره» حمايت‌هاي مادرش را داشت.

در سال 2003 بود که اولين مجموعه‌اش با نام «نخستين نامه‌هاي درد» منتشر شد

و باني انتشار اين کتاب کسي نبود جز مادرش.

مادر تمامي شعرهاي شاعره را جمع کرده

و به‌صورت پنهاني پيش اديبان و منتقدان زيادي مي‌برد

و به‌صورت مخفي آماده چاپ مي‌کند.

«شاعره» وقتي کتاب را آماده چاپ مي‌بيند

اشک شوق مي‌ريزد و به مادرش مي‌گويد

که اين شعرها تنها کلماتي هستند

که درون طوفاني مرا نشان مي‌دهند

و براي کاهش درد درونم است که مي‌سرايم؛

اما وقتي مادر مي‌گويد که آرزو دارد مجموعه اشعار «شاعره» را در دست بگيرد،

او تنها از مادرش مي‌خواهد که براي بازبيني و انتخاب نام به او کمي فرصت دهد.

اما داستان شعر گفتن او داستاني متفاوت است و به دوران کودکي‌اش برمي‌گردد.

روايت زندگي شاعره رحيم جان زني از ديار تاجيکستان را در مجله #ن_و_زندگي_شماره 4 بخوانيد


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Cindy Heather مطالب طنز!!!خنده بازار!!! اینجا ح جیمی مینویسد ! سرنوشت پارس بلاگیز A guy Called Vahid یک عدد گل گـــلاب گزارش می دهد...! Michael آرامش جان